*تحفه ای به یاران باصفا*  

آنقدر زمانه سخت شده وظلم به اندازه قساوت ونکبت رسیده که دیگر تابی نیست.مظلوم ماندن وظالم شدن به یک اندازه گناه بزرگیست.برای ادامه حیات وانسان ماندن ازتمام آرزوهای حقیقی فاصله است.
وچقدر فرصت ها به هدر رفت!!!
وگذشت زمان چقدر دسترسی به آرزوها را دورتر کرد!!!
دراین دوران باهمه چیزش انتخاب کردن برای صادقانه بودن یا نبودن سخت شده است.
تنها یک بهانه مجابم میکند،این همه ظلم را ببینم وبشنوم وبازهم لبخند بزنم.
《تو》 که نه ظالمی ونه می توانی باشی.تنهایی ات چنان خستگی کوههای بزرگ ظلمت را ازتنم بیرون میبردو صبر را جایگزین میکند،که به احترام حضورت باتبسم سکوت میکنم.اما؛
صبر تاکی؟؟؟
تاکجا؟؟؟
رهایم کن از این روح دربند...